از شمارۀ

جایی که تاریکی می‌تابد

نورنگاریiconنورنگاریicon

انعکاسِ نادقیق سیاهی شب در رنگ‌ها

نویسنده: حانیه عامل

زمان مطالعه:7 دقیقه

انعکاسِ نادقیق سیاهی شب در رنگ‌ها

انعکاسِ نادقیق سیاهی شب در رنگ‌ها

دوره‌ی آبی پیکاسو

پیکاسو و کاساگماس اولین‌بار هم‌دیگر را در بارسلونا در کافه‌ی چهارگربه ملاقات کردند. کاساگماس یک دانشجوی هنر و شاعر ساده بود که در سال ۱۹۰۱ تصمیم گرفت همراه پیکاسو از بارسلونا به پاریس نقل مکان کند و همراه و هم‌پای باوفای دائمی او شود. شروع دوره‌ی آبی پیکاسو کمی بعد از زمانی بود که پیکاسو در دفتر خاطراتش یادداشت کرد: «من بعد از مرگ دوستم کاساگماس، شروع به نقاشی با رنگ آبی کردم.»

 

کاساگماس به‌خاطر عشق بی‌پاسخ به ژرمین پیکوت با شلیک گلوله در کافه‌ای نزدیک پاریس خودکشی کرد تا این نقطه‌‌ی آغازی باشد بر «دوره‌ی آبی پیکاسو».

 

تأثیر مرگ کارلوس کاساگماس بر پابلو پیکاسو، سرآغاز دوره‌ی مهمی در هنر او به نام «دوره‌ی آبی»ست. دوره‌ای که از سال ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۴ به‌طول انجامید. آثار این دوره با رنگ آبی و به‌صورت مونوکروم خلق شده و گاهاً در آن‌ها تنالیته‌های گرم‌تر در فام‌های آبی بی‌کران به‌چشم می‌خورد و هنرمندانه به نمایشِ چهره‌ی فسردگی، غم، یأس و تشویشی می‌پرداخت که سراسر جامعه‌ی آن روز اسپانیا را فرا گرفته بود.

 

دوره‌ی آبی پیکاسو بالواقع دوره‌ی به‌تصویر کشیدن سیاهی‌ها بود و مرکز اصلی آن موضوعاتی از قبیل زنان بدکاره، افراد مست و متکدیانی بود که در شبِ روزگار آن روز گرفتار آمده بودند. در این دوران که سردیِ تنهایی و سنگینی مشقت ناشی از زندگی، بیش از هر زمان دیگری بر پیکاسو استیلا می‌یافت، آثارش هم به مذاق توده‌ی مردم و منتقدین هنری خوش نیامد و همین باعثِ تنهاتر شدن پیکاسو و مشکلات مالی او شد.

 

پیکاسو بین سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۳ چندین اثر از دوست تازه‌‌درگذشته‌ی خود خلق کرد که در تمام این آثار رنگ‌وبوی مالیخولیایی به چشم می‌خورد.

 

از پیکاسو در کتاب «پیکاسو سخن می‌گوید» نقل می‌شود: «در حقیقت همه کارهای من دچار این دگردیسی شده‌اند. رنگ‌های روشن و شاد در لایه‌ای از رنگ‌های سرد دفن شده‌اند و حتی پیش آمده که اصل موضوع‌ها نیز تغییر کنند.»

 

و در نهایت پابلو پیکاسو معتقد بود هنر وابسته به لحظاتی‌ست که آدمی در آن زندگی می‌کند. در یک لحظه به دریا فکر می‌کنیم و در لحظه‌ای دیگر به درختی تنها بر کوهی دقیق می‌شویم... .

 

گیتارزنِ پیر (The Old Guitarist)

مشهورترین نقاشی دوره‌ی آبی پیکاسو است که در اواخر سال ۱۹۰۳ و اوایل سال ۱۹۰۴ کشیده شد. پیرمرد نابینا و نحیف با لباسی مندرس بر روی گیتار خود قوزکرده و آن را در یکی از خیابان‌های بارسلونا و اسپانیا می‌نوازد. در عین حال با دقیق‌تر شدن، نوعی جاودانگی‌ را حس می‌کنیم که در بُعد نامشخص زمان و مکانی که گیتاریست در آن قرار دارد، متبلور است. در حال حاضر این اثر در موسسه‌ی هنر شیکاگو نگهداری می‌شود و در معرض نمایش عموم است.

 

تراژدی (The Tragedy)

یکی دیگر از مشهورترین آثار دوره‌ی آبی‌ست که در سال ۱۹۰۳ و در شهر بارسلون خلق شد. به‌زعم بسیاری، این اثر بزرگ‌ترین «جای خالی» دوران زندگی پیکاسو است؛ جایِ خالیِ از هم‌گسیختگی باورهای گذشته با زندگی مدرن امروزی. تجدد به قیمت بی‌ریشگی و بی‌خانمانی که الگویی از زوال و سردیِ سنت‌هایی‌ست که می‌توان ریشه‌هایش را در فرهنگ کنونی جُست. این تصویر در بند هیچ زمان و مکان خاصی گنجانده نشده ‌است و بیننده را در انبوهی از ابهامات ذهنی و فکری، بدون هیچ روشنگری‌ای رها می‌کند. سؤالاتی که ذات‌شان رمزآلود از حضور این عده در کنار ساحلی سرد است و به نحوه‌ی ایستادن، حالات چهره و چشمان بسته‌ی زن و مرد ختم می‌شود. این اثر هم‌اکنون در نگارخانه‌‌ی ملی هنر واشینگتن نگهداری می‌شود.

 

دو خواهر (The Two Sisters)

نخستین اثر هنری خلق شده در «دوره آبی»ست که در سال ۱۹۰۲ بلافاصله پس از بازگشت پیکاسو به بارسلونا نقاشی شد. این اثر حالتی محراب‌گون دارد که از طرفی ایمان و عرفان را با سبکی باستانی مطابقت می‌دهد و از طرف دیگر تا حدی ناشی از این واقعیت است که پیکاسو نیز با وجود عدم پذیرشِ ظاهریِ کاتولیک و روی‌گردانی از مقدسات، شیفته‌ی اعمال و اعتقادات مذهبی بود.

 

این اثر غم‌بار اکنون جزو محبوب‌ترین‌ها در بین اسپانیایی‌ها است. اگرچه پیکاسو زمانی آن‌ها را به سختی فروخت. سال‌های اولیه‌ی سیه‌روزی او در پاریس دشوار گذشت و این بوم‌ها منعکس‌کننده‌ی فقر خود نویسنده و ناامنی او نسبت به فردا بود.

 

ادوارد هاپر و لبه‌ی باریکِ ادارک و انتظار

امپرسیونیسم یا دریافت‌گری جنبشی هنری در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم میلادی بود که در فرانسه ظهور و به تعجیل در جهان فراگیر شد. طی این جریان، هنرمند تلاش می‌کرد از ضربات شکسته و کوتاه قلم‌موی آغشته به لخته‌رنگ‌های خالص و تابناک به خلق ژرفانمایی مرتعش و رویایی بپردازد. این جریان نام خود را از نقاشی‌ای به اسم «امپرسیون، طلوع خورشید» اثر کلود مونه وام گرفته است.

 

امپرسیون به معنیِ تأثر است، یا «چیزی را به درون خود بردن».

 

امپرسیونیسم سبکی کاملاً شخصی و درون‌گرایانه دارد و درک ما از آن بستگی به خودمان دارد. امپرسیونیسم هرچند در اصل مربوط به نقاشی‌ست اما در ادبیات و نقد ادبی هم مطرح است و به‌طورکلی در ادبیات به تکنیک برخی از داستان‌نویسان که به زندگی درونی قهرمانان بیش‌تر تکیه دارند تا حقایق خارجی اطلاق می‌شود؛ مثل، جیمز جویس، پروست و ویرجینا وولف.

 

و اما در نقاشی، ادوارد هاپر یکی از طرفداران ایستاده در مرکز اصلی این جریان است که همواره تمرکزش بر روی حال بود؛ هاپری که بخش عظیمی از آثارش می‌تواند جلوه‌ای بر حق از صحنه‌های یک فیلم باشد. ضمن‌ این‌که فیلم‌بازِ قهاربودن او هم در این امر بی‌تأثیر نیست. در آثار او صحنه‌هایی از نقاط عمومی و خاموش زندگی شهری به چشم می‌خورد و جز دو یا سه آدم انزواطلب چیز دیگری در آن‌ها ترسیم نشده است.

 

نقاشی شب‌زنده‌داران (Nighthawks) نمونه‌ای شایسته از این‌دست آثار است؛ آثاری که زنده‌‌بودن آن‌ها را می‌توان به وضوح دریافت و تپش و دمش جان‌شان را لمس و حس کرد. تصویری سینمایی از واقعیتِ زندگی که با گونه‌ای ناب از هم‌ذات‌پنداری آمیخته شده تا درکی عمیق از زندگیِ بیگانه‌ی شهری و مدرن به ما بدهد. هاپر هنگام پیاده‌روی در خیابان‌های نیویورک گاهی مشغول طرح‌کشیدن می‌شد و چنان با دقت به وارسی طرح‌هایش می‌پرداخت که هم‌چون فیلم‌نامه‌ای نت‌به‌نت آن‌ها را از حفظ، تحلیل و تشریح می‌کرد.

 

در نهایت ادوارد هاپر در ۱۵ مِی سال ۱۹۶۷ در استودیوی خود در نزدیکیِ میدان واشنگتنِ نیویورک درگذشت و خالق و خدای ابدی تمام آثاری شد که در آن زمهریرِ هولناکِ انتظار، یگانه دست‌مایه‌ی موجود در آن‌ها بود. 

 

شب‌زنده‌داران (Nighthawks)

به سال ۱۹۴۲ میلادی و اندکی پس از حمله‌ی ژاپن در خلال جنگ جهانی دوم خلق شد. تاریکی و شبی گسترده از فضایی تیره و اوضاعی نامشخص و نامعلوم که جنگ بر سرتاسر آمریکا افکنده، به‌خوبی حس تعلیق و دلتنگی هنرمند را در این اثر بازتاب می‌دهد و آینه‌ی تمام‌نمای فضای حزن‌انگیز و پوچ آن روزگار و چه‌بسا امروز می‌شود. هاپر با الهام از رستورانی کوچک در خیابان گرینویچ در نیویورک این اثر را به تصویر کشیده است؛ رستورانی که امروز دیگر وجود خارجی ندارد، اما در این نقاشی، که با ترکیبی بی‌نهایت دقیق، فسردگی و انتظار را بازسازی کرده، به‌نظر جاودانه شده است. سه شب‌زنده‌دار منزوی که هرکدام غرق در افکار خویش‌اند و به بازی زیبای نور با سایه‌ها، خیره. نقاش آن را این‌گونه تشریح کرده است: «من احتمالاً ناخودآگاه، تنهاییِ یک شهر بزرگ را می‌کشیدم.»

 

شبِ آبی (Blue Night)

جاه‌طلبانه‌ترین نقاشی‌ ادوارد هاپر است که در سال ۱۹۱۴ با بافتی پیچیده اما شخصیت‌هایی نوگرایانه ساخته و پرداخته شد. چهره‌های منتظر و تنها، در سوسوی نورِ خورشید و چراغ‌های کم‌فروغ نیمه‌شب‌های خلوت و مسکونِ کافه‌ها، گذرگاه‌ها و ایستگاه‌های کدر، آدم را به زمانی می‌برد که هاپر در پاریس تحصیل می‌کرد. یک کافه در پاریس، با دورنمایی از حس تعلق و تعلیق به گذشته، حال و آینده که در خدمت انتقال تأثیرات قویِ زندگی بورژوایی بر هاپر است. تنهاییِ تاریک و خیس رنگ‌ها، وزن عظیم تحلیل و تفسیر جزئیات را به تخیلِ بیننده می‌سپارد و او را وا می‌دارد که فرانسوی خیال کند.

 

«این‌جا هیچ‌کس مثل دیگران نیست» قرارداد محتوم انسان بیگانه‌ای‌ست که خود را در زیست مدرن شهری حل‌وفصل می‌بیند و به‌دنبال تجرد و عزلتی که در حال خوکردن به آن است، معنایی را می‌کاود که دائماً مثل ماهی از دستانش لیز می‌خورد و فرو می‌غلتد؛ معنایی که هیچ‌گاه به آن نمی‌رسد.

حانیه عامل
حانیه عامل

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.